شاعرانه - poetic

ساخت وبلاگ
سلام.هنوز هم به رسم روزهای گذشته هر صبح در چشمه ای، واژه ای را می شویمکه با عطر صلوات های تو آمیخته شده است.صبحانه ام تکه ای نان سنگک است با خوشه ای از خاطرات سبز با تو بودن.زمین هم هنوز می چرخد و من از روزهای تلخ و شیرینی که در پیش است چیزی نمی دانم.حتی نمی دانم که این خیابان هايي كه چند وقت است نسیم عبوری را به خاطر نمی آورند، می توانند حرف دلم را به تو برسانند یا باید مثل این روزهای خاکستری، گرد این واژه ها چرخ بزنم و پیر شوم؟کاش اینجا بودی و می شنیدی صدای گنجشک هایی را که آیه های باران را تلاوت می کنند.گنجشک ها همیشه خبر آمدنی در صدایشان دارند...کاش زودتر از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت اشک هایم را...نه!کاش زودتر از راه می رسیدی و با دستمال سفیدت دلتنگی هایم را پاک می کردی.نگاه کن!این همه زخم بر صورت گلهاستاین همه دلتنگی بر دوش ساکنان خسته ی این خیابان ها.این همه اشک در چشم خاکيان است ؛و این همه شهید که درانتظار تو، پرچم فریاد بر شانه دارند.نگاه کن چقدر مادران منتظر که با یاد تو ختم قرآن گرفته اند...و این همه چراغانی و این همه تاق نصرت برای آمدن توست .حرف های ناگفته بسیار است !... زودتر بيا!همين!دیگر عرضی ندارم. شاعرانه - poetic...
ما را در سایت شاعرانه - poetic دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeedirado بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:06

مرکب الشعرا !به روایت : عبدالرحیم سعیدی راد__________________________در سال هاي دور توي اهواز يك ژيان زرد قناری داشتم. شعراي اهواز بهش مي گفتند : مركب الشعرا. چون غالبا دوستان شاعر سوارش مي شدند.صندلي عقب ژيان سوراخ شده بود و يكي از فنر هاي صندلي زده بود بيرون. البته وقتي كسي مي نشست مي زد بيرون! در نتيجه موقع پياده شدن اين فنر به شلوارشون گير مي كرد و زخمی اش مي كرد.روزي كه شلوار بهروز ياسمي اينجوري پاره شد زماني بود كه براي شب شعري مي رفتيم. بهروز رفت پشت تريبون و گفت: هرگاه توي خيابون راه مي رفتيد و از پشت سر ديديد كه كسي شلوارش پاره است (اشاره کرد به شلوار خودش) بدانيد كه طرف شاعر است!!! چون حتما سوار ژيان سعيدي راد شده است.ها راستي... يه بار هم آقاي قزوه اومده بود اهواز. عصر براي ديدنشون رفتم مهمانسرا. از دور منو كه ديد دارم با ژيان ميام. دويد سمت ژيانم و پريد هوا و دو پايي فرود آمد رو گلگير ژيان. تا چند روز اينقدر با سنگ و چوب زدم تا فرو رفتگي اش كمي درست شد! شاعرانه - poetic...
ما را در سایت شاعرانه - poetic دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeedirado بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:06

فوکر 100 را تو می رانی چه خوب !عبدالرحیم سعیدی رادبهمن ماه سال 1383 برای شرکت در سیزدهمین کنگره شعر دفاع مقدس راهی اهواز بودیم. توی هواپیما با آقای قزوه تصمیم گرفتیم سر به سر دبیر کنگره بذاریم. نامه ای به خلبان نوشتیم و ازش خواستیم که آقای پرویز بیگی شاعر «یاران چه غریبانه...» رو برای شعر خوانی برای مسافرا دعوت کنه. سر مهماندار فوری اومد و عذر خواهی کرد که ممنوعه غیر از اونچه براشون دیکته شده چیزی خونده بشه. اما چند لحظه بعد خلبان به شاعران خیر مقدم گفت و از حضور آقای بیگی در هواپیما تشکر کرد.چند دقیقه بعد آقای قزوه اسم خلبان رو پرسید از سرمهماندار . گفت: فاخران!... و شروع کردیم برایش شعر گفتن:مرحبا ای فاخران ای مرد نیکمی شوی در شادمانی ها شریکای شما در زندگی فاخر ترینای نگین آسمانها و زمینفوکر 100 را تو می رانی چه خوبصبح و ظهر و شام و هنگام غروبمرحبا بر جمع مهماندارهااین همیشه تا سحر بیدارهاآفرین بر عزم پولادین تانحق نگهبان شما و دین تان شاعرانه - poetic...
ما را در سایت شاعرانه - poetic دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeedirado بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 15:06